چه خواهد کرد با ما عشق..؟

ساخت وبلاگ
و حالا، هرچند اعداد اثری بر شوق و سر ِ پر سودایم نگذاشته اند، اما دیگر به دنبال کلیات نمیدوم. دیگر اگر فرزانه در دفترم بنویسد "اولین فیلسوف زن مسلمان" قلبم تند نمیزد. من ایمان آوردم به هیبت جزئیات. ایمان آوردم به واژه ای کوچک، که روزی در یکی از کلاس هایم بگویم و یکی از دخترکانم برای همیشه به خاطر بسپاردش. حالا دیگر نمیخواهم در راهروی کوتاه ِ جلوی کلاس سوم دبیرستان، از خانم قاسمی بپرسم" خانم میشه با فلسفه منشا اثر شد؟" و پاسخش، نه ِ قاطعش، نگرانم کند. حالا میخواهم بگویم "اثر" در کانت و هایدگر و ابن سینا بودن خلاصه نمیشود. اثر، شاید تنها چند کلمه در پاسخ یکی از نامه های دخترکانم باشد. اثر شاید در یک آغوشِ از پس دعوایی طولانی با فرزند ِ هنوزْ در عدمم باشد. و حالا باور دارم، به سرایت آن آغوش، آن کلمه، آن واژه ی کوچک، در جای جای جهان. حالا دیگر جهانِ خیالم یک کلِ مبهمِ در تلاش برای یافتن تکه های خویش نیست؛ تکه هایی کوچک است که شاید اگر بتوانند با هم در صلح باشند، روزی تکه ای بزرگتر را متولد کنند.  حالا دیگر در جهان خیالم، نظریه پرداز نیستم. کتابی به نام "پشت دریاها شهری نیست" ندارم. من آنجا هم دیگر تنها اسماءم. یک اسماء کوچک، بسیار بسیار کوچک. که تکه هایی بسیار کوچک تر از خودش را رنگ میزند، اما آنچنان باوسواس، که تو گویی این تکه ی به غایت کوچک، همه ی عالم ممکنات است. +برای کسی که از وقتی دست راست و چپش را شناخته، قصد نجات جهان را داشته، احتمالا رسیدن به این نقطه بزرگترین دستاورد حیات کوتاه و کوچک و ساده اش باشد!  چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 162 تاريخ : پنجشنبه 15 ارديبهشت 1401 ساعت: 5:02

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 15 ارديبهشت 1401 ساعت: 5:02

دیشب مهدیه متنی نوشت که بعد از خواندنش سرم لبریز کلمه شد. و به رغم اینکه ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه بود و مغزم خاموشی زده بود، اما نوشتم. و اینجا میگذارمش چون حقیقتا بی جا و مکان است و این اتاقک، پناه کلمات بی پناه! +اما من میگویم نخوانیدش، اگر خواستید متن مهدیه را که در ادامه هست بخوانید و بروید. اما حالا اگر خیلی اصرار داشتید و هیچ کار مهمی جز خواندن هذیان یک نفر را نداشتید، باز هم بهتر است اقلا اول متن مهدیه را بخوانید.  تو را نمیدانم مهدیه، اما واژه ها گاهی بی اطلاع قبلی و استالین گونه، "مغزم را میدان مین [میکنند]" و بعد از خواندن تو، از همان گاه های بی اطلاع قبلی بود. و آنان در حالی دارند این بیچاره را به توپ میبندند که بعد از یک روز شلوغ، ساعت هاست خاموشی مطلق زده، پس اگر تیرها به در و دیوار خوردند من را ببخش! :) و حتی از آن بهتر، من را نخوان. اما من نمیتوانم نگویم، چون این دست ها مامورند و معذور. میدانی، تو فرزند خلف و فیلسوف جامعه ای، اما من فرزند ناخلف و تنبل و کوچک فلسفه. من پلی لیستم، لباس هایم، کتاب هایم و فیلم ها و یک عالمه "هایم" دیگرم، با تفاوت در مصادیق، شبیه تواند. اما هرچه فکر کردم دیدم هیچ واژه ای درباره‌شان برای گفتن ندارم. من مثل دوستت حتی نمیتوانم نقطه ی آغازی تقویمی برای تناقضاتم بگویم. تناقضات من با من به دنیا آمدند. از همان لحظه که هم شیر مادرم را میخواستم، هم چشمم به اسباب بازی کنار تختم بود، هم خوابم می آمد. که گفته است که تناقض یعنی تفاوت دو گزاره با موضوع و محمول یکسان، در کم و کیف؟ که گفته است تناقض محال است؟ تناقض یعنی یک من و چندین هزار دلخواه هم‌زمان و در ستیز یکدیگر.  اگر تناقض محال است، انسان که ممتنع الوجود ترین موجود عالم است! و اصلا چه چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 15 ارديبهشت 1401 ساعت: 5:02